رهام رهام ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رهام، عشق مامانی و بابایی

ششمین ماهگردت مبارک عسل مامانی

عسل مامان سال نو مبارک   البته با 19 روز تاخیر. عزیز دلم  شما امروز 6 ماه و 7 روزه شدی. امسال عید برای همه ی ما یه عید خاص بود چون شما گل قشنگمون اولین سالی بود که کنارمون بودی و دلیل همه ی شادیمون شما بودی. امسال تعطیلات من و بابایی تصمیم گرفتیم که خونه بمونیم و مسافرت نریم چون هوا سرد بود و همه جا هم حسابی شلوغ بود و با این وضعیت هیچ کجا بهتر از خونمون نبود. 11 فروردین شما واکسن زدی و این بار خیلی اذیت شدی، تا سه روز تبت بالا بود و بی اشتها شده بودی. بعد از اون هم انگار یه ویروسی گرفتی که تنت دونه های قرمز زد و حسابی کلافه بودی. روزی که واکسن زدی به خاطر تبت بردمت پیش دکترت که بهت قطره داد و گفت که باید چه...
19 فروردين 1393

شرحی از شش ماهگی عسل مامان و تولد مامانی

عزیز مامان کم کم داره فصل سرما میره و روزهای قشنگ بهار از راه میرسن.  این سال نو و این عید زیبا رو به شما نو گلم و همه نی نی ها تبریک میگم و از خدا میخوام تو این سال جدید هیچ دلی غصه دار نباشه ، هیچ کوچولویی بیمار نباشه و صدای خنده ی تمام آدما تو کهکشان بپیچه و همه به آرزوهامون برسیم. از خدا میخوام که این سال جدید چشم همه عزیزایی که منتظر نی نی هستن روشن بشه و کلی خبرای خوب بشنویم.       الهی آمین عزیزم روزا خیلی زود دارن میگذرن و شما روز به روز داری بزرگتر میشی و با کارای تازه مامانو به وجد میاری. جدیدا نانای یاد گرفتی که استارتشو مامان جون زد انقد برات نانای کرد که یاد گرفتی و حالا دیگه تا میگیم نانای نای...
26 اسفند 1392

پنجمین ماهگرد و اولین غذا خوردنت گل قشنگم

عزیز دل مامانی، رهام جونم پنجمین ماهگرد مبارک  اینم عکسای تولد پنج ماهگیت که خونه ی مادر جون و پدر جون (مامان و بابای باباییت) بودیم. این آستین کوتاه قشنگ رو هم عمه مینا و عمه مهشید برات گرفتن. دستشون درد نکنه. از کارای جدیدی که انجام میدی: موقع شیر خوردن حسابی شیطونی و بازیگوشی میکنی و هی اینور اونور میشی وقتی بابایی از سر کار میاد و باهات بازی میکنه خیلی دوست داری و تا ساکت میشه منتظر میشی که دوباره باهات بازی کنه و با صدای (اِاااااااااا) صداش میکنی که بازم باهات بازی کنه. تو دمرو شدن هم دیگه استاد شدی و تا چشم ازت بر میدارم دمر میشی ولی دوست نداری زیاد تو اون وضعیت باقی بمونی و جیغت...
21 اسفند 1392

هفته آخر ماه پنجم

عزیز دل مامانی  این هفته شما هفته آخر از ماه پنجم رو میگذرونی و 11 اسفند وارد ماه ششم از زندگی زیبات میشی. دیروز ساعت 8 صبح با هم رفتیم پیش آقای دکتر مهربون شما و  به سلامتی جوجوی مامان دیگه غذای کمکی رو برات شروع میکنم. حریره بادوم، فرنی، سرلاک و 4 هفته دیگه هم سوپ خوشمزه برات درست میکنم عزیز دلم که بخوری و تپلی مپلی شی. رهام جونم وقتی به چشمات نگاه میکنم، وقتی با عشق بهم نگاه میکنی و لبخند میزنی یه عشقی که اصلا نمیتونم توصیفش کنم همه ی وجودمو میگیره، دلم پر از حرف میشه برات ولی وقتی میخوام برات بنویسمشون انگار هیچی یادم نمیاد. پس عزیزکم همینقدر و از مامانی قبول کن و بدون که مامان بیشتر از هر چیز و هر کس تو این د...
7 اسفند 1392

شرحی از چهارماهگیت با چندتا عکس

جیگیلی جون مامان امروز شما 4 ماه و 16 روزه شدی عزیزم، ظهر مامان جون اومد اینجا با هم حمومت کردیم و حالا هم خوابیدی . از کارای جدیدی که انجام میدی بگم مامانی حسابی شیرین شدی . یه وقتایی برای اینکه بهت توجه کنیم و حواسمون بهت باشه الکی سرفه میکنی . یک هفته ای میشه که بهت شیره بادوم میدم و خیلی دوست داری. ببین چه بانمک میخوری.     دیگه با دست اسباب بازیها و هرچی که دم دستت باشه میگیری و مهارتت تو این کار بهتر شده. شیشت رو هم با دستات نگه میداری و میخوری. ساعت خوابت شده ١٠ تا ١١ و خیلی راحت تر میخوابی. شیر میخوری و کنارت دراز میکشم و برات لالایی میخونم و میخوابی  فکر کنم خیلی داری بهم وابسته...
28 بهمن 1392

چهارماهگی عسلم

عسل مامانی امروز بالاخره یه فرصتی پیدا شد که بیام و وبتو آپ کنم. الان که دارم این پست و برات میذارم شما 3 ماه و 22 روزته. کلی آقا شدی واسه خودت مامانی.  در تاریخ 8 دی ماه برای اولین بار با صدا قهقه زدی و دل من و همه رو بردی قربون صدات برم. سعی میکنی با دستات اسباب بازی و چیزایی که بهت میدیمو بگیری و ببری سمت دهنت  تو مو کشیدن هم که استاد شدی. تا بغلت میکنم دست میندازی و برای نگه داشتن خودت موهای مامانو میگیری.  وقتی دستاتو میگیرم و میذارم روی صورتم و میگم مامانو ناز کن مشتتو باز میکنی. آخ آخ اصل کاریو یادم رفت مامانی حسابی شکمو شدی و هرچی که من یا بقیه میخوریم شما هم میخوای. این ماه که برای چکاب رفته بود...
4 بهمن 1392

شرحی از سه ماهگیت با چند تا عکس

عزیز دلم نزدیک 1 ماه میشه که وبتو آپدیت نکردم و اینم به خاطر اینه که اصلا برام وقت نمیزاری  امروز شما 2 ماه و 26 روزته.الانم حموم کردی و لالا کردی و منم دارم از فزصت استفاده میکنم. پسر نازم دیگه تو دست خوردن ماهر شدی و همش دستات تو دهنته و یه ملچ مولوچی هم میکنی  خیلی موسیقی دوست داری و وقتی برات آهنگ میذارم اگه با کلام باشه شما هم شروع میکنی به حرف زدن باهاش. دیگه مامان جون و بابا جون و دایی ها و خاله رو قشنگ میشناسی. وقتی زنگ میزنم مامان جون میذارم روی فون تا صداشو میشنوی میخندی و باهاش حرف میزنی و دنبالش میگردی.  همش دوست داری بغلت کنیم و راه بریم مخصوصا وقتایی که بداخلاق میشی. آخ آخ اصلا لباس عوض کرد...
7 دی 1392

2 ماهگیت مبارک عسلم

جوجوی ناز مامانی دوشنبه 11 آذر شما  ماهت تموم شد. چقدر زود 2 ماه گذشت. این دو ماه از قشنگترین روزای زندگیم بوده فقط و فقط به خاطر بودن تو که روز به روز تغییر میکنی و شیرین تر و عزیز تر میشی.   همون روز با بابایی بردیمت و واکسن دوماهگیتم زدی. الهی بمیرم که خواب بودی و بیدار نمیشدی خانم دکتر اول قطره ریخت تو دهنت تا بیدار شی. به خاطر واکسن هم خیلی اذیت شدی و اون روز و فرداش هم بیقراری میکردی. خوب مامان جون برای سلامتیت هست دیگه چاره ای نیست. ایشالا که همیشه سلامت باشی و هیچوقت مریض نشی. وزنت شده بود 4750 و قدت هم شده 56، فکر کنم خوب باشه  میخوایم این هفته ببریمت آتلیه تا عکسای خوجل بگیریم ازت. البته میخواستم قبل از ...
14 آذر 1392

یه روز خوب سه نفری

جوجوی ناز مامان امروز شما 52 روزه شدی. عشق من روز به روز داری بزرگتر و نازتر و با نمک تر میشی. مامانی فدات شه عسلم. کارای تازه میکنی، کم کم داری به عروسکایی که به کریرت آویزون کردم واکنش نشون میدی و باهاشون حرف میزنی. عاشق این هستی که فقط یه نفر دربست بشینه کنارت و باهات حرف بزنه. وقتی داری شیر میخوری منم باید کاملا حواسم به شما باشه و نگاهت کنم و یه قربون صدقه ای هم برم وگرنه غرغر میکنی و خوب شیر نمیخوری. این همه نازت به کی رفته مامانی؟!!! وقتی باهات حرف میزنیم شما هم از خودت صدا در میاری و با زبون خودت جواب میدی. مامان جونتو میشناسی و چه دلبری براش میکنی دیدنی دستاتو با چنان اشتهایی میخوری که هرکی ندونه فک میکنه چند ساعتی ...
3 آذر 1392