رهام رهام ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

رهام، عشق مامانی و بابایی

هفته بیست و سوم

سلام عسل مامان حالت خوبه پسرم؟ ایشالا که خوب باشی. جوجوی مامانی من و شما الان آخر هفته 23 هستیم و چند روز دیگه 5 ماه هم تموم میکنیم و میریم توی 6 ماه. هم دوست ندارم این روزای قشنگ زود بگذره و تموم بشه هم بیصبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستم. خیلی روزای قشنگی رو با تو دارم میگذرونم امید مامان. همه چیز شده به خاطر تو، برای تو.  عسل مامانی حسابی تو دلم خوش بگذرون و مواظب خودت باش. دوست دارم.  ...
20 خرداد 1392

عکس عسل مامان، پسر مامانی در هفته نوزدهم

سلام پسری مامان حالت خوبه وووول وووول مامانی پسرم الان تو هفته 21 هستیم. امروز میخوام عکسایی که توی هفته 19 که با بابایی رفته بودیم سونوگرافی رو برات بذارم. البته بابایی از کل 10 دقیقه ای که سونوگرافی میکردیم و میدیدیمت فیلم گرفت. منم حالا ازشون عکس میگیرم و برات میذارم. عسل مامانی دو سه روزه آروم شدی؟!    جمعه اینقدر ورجه وورجه کردی که نگو منم هی قربون صدقت میرفتم و شما هم انگاری خوشت اومده بود و ادامه می دادی.  ولی از شنبه تا امروز یه کمی ساکت شدی فقط چند تا حرکت واسم میزنی که نگرانت نشم. قربونت برم مامانی. نفس مامان واسم کلاس گذاشتی حالاااااااا     دوست داریم نبات مامان و بابایی ...
6 خرداد 1392

انتخاب اسم برای تو عسل مامان

سلام پسر مامان مامانی و بابایی داریم برات اسم انتخاب میکنیم ولی هنوز به نتیجه نرسیدیم. البته از یه لیست بلند بالا موفق شدیم به 3 تا اسم برسیم ولی حالا بین این سه تا اسم موندیم که آیا کدوم بهتره؟! اول "رهام" ،  دوم " مهرسام"   ، سوم هم "ویهان" خوب من و باباجونت از هر سه تاشم خوشمون اومد ولی اسم رهام رو من خیلی پیش از اینکه تو عزیز دلم باشی دوست داشتم. هر وقت در باره نی نی دار شدن با بابایی حرف میزدیم و نقشه میکشیدیم اسم شما رو رهام جون صدا میکردیم با اینکه هنوز نمی دونستیم  خدا بهمون دخمل میده یا پسملی، به خاطر همینم الان اسم رهام برای هردوتامون آشناتر هست و بهش عادت کردیم. ولی می خوایم که اسمی که برای شما انتخاب م...
31 ارديبهشت 1392

روز چکاب من و عسلی

سلام عسل مسلی مامان خوبی عزیز دلم  امید زندگی مامان دیروز رفتیم پیش خانم دکتر مهربونمون، خیلی معطل شدیم تا نوبتمون شد حسابی خسته شدیم ولی خدا رو شکر خانم دکتر گفت همه چیزت خوبه و نرمال. خدا رو هزاران بار شکر می کنم. بعد از اونم با بابایی و مامان جونت رفتیم برات کلی خرید کردیم، یه عالمه لباسای قشنگ قشنگ، وای خوش به حالت مامانی. انشاالله که همیشه سلامت باشی و ازشون استفاده کنی قشنگم. خیلی دوست دارم عسلم. میبوسمت  ...
30 ارديبهشت 1392

تصمیم کبری

سلام مامانی حالت خوبه پسر قشنگم؟ از صبح که هیچی واسه مامی تکون نخوردی. عزیزم  پنجشنبه 26 اردیبهشت که رفتیم سونوگرافی من و تو  آخر هفته نوزدهم بودیم . امروز هفته بیستم رو با هم شروع کردیم، به امید خدا این هفته که تموم بشه نصف راهو طی کردیم.چه زود گذشت. دوست دارم این دوران رو که تو فقط مال خود خودمی. مامانی یه کم خودخواه شده  تو سونوگرافی وزن شما رو نوشته 258 گرم. یعنی الان وزنت خوبه عسلم؟ خدای نکرده کم نباشه؟ برای فردا وقت دکتر دارم دوتایی میریم پیش خانم دکتر. ایشالا که خوب باشی. راستشو بخوای نمیدونم چرا اینجوری شدم، مامانی خیلی بد غذا شدم اصلا میل و اشتها به غذا ندارم. فقط دوست دارم مایعات بخورم و این اصلا برای ش...
28 ارديبهشت 1392

پسر گلم سلام

سلام عشق مامانی از روز سونوگرافی با یک روز تاخیر برات مینویسم، آخه اینقدر ذوق کرده بودم که تا شب فقط به تو فکر میکردم. عسل مامان دیرو من و تو و بابایی و مامان جون و عمه مینا همه با هم دسته جمعی رفتیم بیماریستان واسه سونوگرافی. همه دوست داشتن همرامون بیان اما دیگه بیشتر از این نمیشد همراه ببریم. دل تو دل من و بابایی نبود، از صبح اظطراب داشتم، فکر کنم از ذوقم بود. بابایی ساعت 2 از شرکت اومد ساعت 3 بود رفتیم دنبال مامان جون و عمه مینا و حرکت به سمت سونوگرافی. نمیدونی چه هوایی شده بود چه بارونی میومد خدا بارون رحمتشو برامون فرستاد. ساعت 3:45 دقیقه رسیدیم و من 4 وقت داشتم. اما از اون جایی که دکتر دیر اومد تا ساعت 5:30 معطل شدیم و...
27 ارديبهشت 1392

روز دیدار نزدیک شد

سلام عسل مامان خوبی مامانی؟  دل تو دلم نیست عسلی، به خاطر فردا، آخه فردا میریم سونوگرافی. فردا هم میتونم صدای قلب کوچولوتو بشنوم هم میتونم قدوبالای نازنینتو ببینم.  وای که دلم یه ذره شده برات. این فاصله های بین سونوگرافی خیلی دیر می گذرن. تازه فردا اگه افتخار بدی معلوم میشه که دختر نازه من و بابایی یا پسر ناز ما. آرزوی من و بابایی فقط سلامتی تو هست عزیزم، فرقی نداره که دخملی یا پسر. من و بابایی عاشقتیم. تکوناتم بیشتر شده، این یکی از خوشبختی های من هست که خیلی زود تکوناتو احساس کردم. وقتی یه روز کم تکون می خوری دلم تنگ میشه. خدا خدا میکنم یه حرکتی واسه مامانی بزنی. منم کلی ذوق کنم. نمی دونی که خاله مهشاد...
25 ارديبهشت 1392

اولین حرکتهای عسلی که مامانو کلی ذوق زده کرد.

خوشمل مامان فکر کنم داری شیطون میشی، دیروز اولین حرکتاتو احساس کردم ، اونم با چه شدتی. عزیزم واقعا بهترین احساس زندگیم بود. میدونستی که روز مادر بود و میخواستی مامانو خوشحال کنی. ای بلای مامان.  خیلی احساس خوبیه ، بابایی شب که از سر کار اومد یه ساعت دستشو گذاشت رو دل مامان منتظر شد که تو یه حرکتی بکنی ولی افتخار ندادی، شاید خوابیده بودی. من و بابایی عاشقتیم و هر روزمونو با عشق تو شروع می کنیم. دوست دارم.    ...
13 ارديبهشت 1392