رهام رهام ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رهام، عشق مامانی و بابایی

یه روز خوب سه نفری

جوجوی ناز مامان امروز شما 52 روزه شدی. عشق من روز به روز داری بزرگتر و نازتر و با نمک تر میشی. مامانی فدات شه عسلم. کارای تازه میکنی، کم کم داری به عروسکایی که به کریرت آویزون کردم واکنش نشون میدی و باهاشون حرف میزنی. عاشق این هستی که فقط یه نفر دربست بشینه کنارت و باهات حرف بزنه. وقتی داری شیر میخوری منم باید کاملا حواسم به شما باشه و نگاهت کنم و یه قربون صدقه ای هم برم وگرنه غرغر میکنی و خوب شیر نمیخوری. این همه نازت به کی رفته مامانی؟!!! وقتی باهات حرف میزنیم شما هم از خودت صدا در میاری و با زبون خودت جواب میدی. مامان جونتو میشناسی و چه دلبری براش میکنی دیدنی دستاتو با چنان اشتهایی میخوری که هرکی ندونه فک میکنه چند ساعتی ...
3 آذر 1392

عزیزم 39 روزه شدی

عزیزکم اینم عکسای امروزت   قربون خنده هات بشم. دیروز خیلی اذیت شدی و دل مامان ریش ریش شد از گریه های شما  آخه دیروز بالاخره ختنه شدی از بس که گریه کردی صدات گرفته  ولی خدا رو شکر امروز خیلی بهتر شدی و برای مامان میخندی که بگی مامان من خوبم ناراحت نباش. قربونت برم عسلی.   ...
20 آبان 1392

پسر نازم یک ماهگیت مبارک

جوجوی مامان شما 11 آبان یک ماهه شدی، مبارکه مامان جون ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی. میخواستیم برات تولد یک ماههگی بگیریم ولی اون روز اصلا خوش اخلاق نبودی و کارای منم حسابی قاطی پاتی شده بودن و تازه از صبح تا ظهر هم تو مطب دکترت معطل شده بودیم برای چکاب یک ماهگیت. وزنت شده 3900 و قدت هم 53. عسلم داره تپلی میشه دکترت از همه چیز راضی بود فقط گفت که باید زودتر شما رو ببریم واسه پخ پخ (ختنه). آخ مامانی من از قبل به دنیا اومدنت استرس این داستانو داشتم تا الان که باید انجام بشه. خدا کنه همه چیز خوب باشه و اذیت نشی. علت این با تاخیر نوشتنم خودت هستی مامانی. آخه وقت نمیذاری واسم که مامان جون. یه مدتی هم که دل درد داشتی و عصر که میشد...
15 آبان 1392
1