پسر نازم یک ماهگیت مبارک
جوجوی مامان شما 11 آبان یک ماهه شدی، مبارکه مامان جون ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی.
میخواستیم برات تولد یک ماههگی بگیریم ولی اون روز اصلا خوش اخلاق نبودی و کارای منم حسابی قاطی پاتی شده بودن و تازه از صبح تا ظهر هم تو مطب دکترت معطل شده بودیم برای چکاب یک ماهگیت. وزنت شده 3900 و قدت هم 53. عسلم داره تپلی میشه
دکترت از همه چیز راضی بود فقط گفت که باید زودتر شما رو ببریم واسه پخ پخ (ختنه). آخ مامانی من از قبل به دنیا اومدنت استرس این داستانو داشتم تا الان که باید انجام بشه. خدا کنه همه چیز خوب باشه و اذیت نشی.
علت این با تاخیر نوشتنم خودت هستی مامانی. آخه وقت نمیذاری واسم که مامان جون. یه مدتی هم که دل درد داشتی و عصر که میشد تا آخر شب و گاهی هم تا صبح ناآرومی میکردی، البته هنوز هم خوب خوب نشدی ولی خداروشکر یکمی بهتری. بعضی از شبا هم دوست نداری بخوابی و تا 4 ، 5 صبح بهانه میگیری و گریه و گریه و من و بابایی هم شما رو نوبتی بغل میکنیم و از تمام خلاقیتمون برای آروم کردن شما استفاده میکنیم. آواز خوندن و لالایی خوندن، که تمام لالایی هایی که برات میگیم تو اون حال خواب آلوده همه بداهه هستن. چه شود!!
حالا از خوش اخلاقی هات هم بگم مامانی که حسابی دلبری میکنی و دل همه رو بردی. تازگی یه خنده هایی هم میکنی و کلی من و بابایی و بقیه ذوق میکنیم. از بس من و بابایی باهات حرف میزنیم و شعر میخونیم برات همش میخوای هرکی پیشته باهات حرف بزنه. وقتی هم باهات حرف میزنیم یه صداهایی از خودت در میاری. قربونت برم عسلم که انقد شیرینی.