شرحی از چهارماهگیت با چندتا عکس
جیگیلی جون مامان امروز شما 4 ماه و 16 روزه شدی عزیزم، ظهر مامان جون اومد اینجا با هم حمومت کردیم و حالا هم خوابیدی.
از کارای جدیدی که انجام میدی بگم مامانی حسابی شیرین شدی.
یه وقتایی برای اینکه بهت توجه کنیم و حواسمون بهت باشه الکی سرفه میکنی.
یک هفته ای میشه که بهت شیره بادوم میدم و خیلی دوست داری. ببین چه بانمک میخوری.
دیگه با دست اسباب بازیها و هرچی که دم دستت باشه میگیری و مهارتت تو این کار بهتر شده. شیشت رو هم با دستات نگه میداری و میخوری.
ساعت خوابت شده ١٠ تا ١١ و خیلی راحت تر میخوابی. شیر میخوری و کنارت دراز میکشم و برات لالایی میخونم و میخوابی
فکر کنم خیلی داری بهم وابسته میشی و دیگه کاملا با افرادی که نمیشناسی غریبگی میکنی.
وقتی میخوایم بریم بیرون میفهمی و دوست داری بیرون رفتنو. چند روز پیش رفته بودیم پاساژ و شما همچین با دقت آمیخته با ذوق مردم و نگاه میکردی و برای خودت حرف میزدی.
ببین با چه توجهی داری تلویزیون نگاه میکنی
خیلی خوشحالم از اینکه زمستون داره تموم میشه و هوا کم کم خوب میشه آخه راحت میتونیم بریم بیرون و دیگه لازم نیست اینهمه لباس تنت کنم و شما هم که از لباس زیاد گریزونی
اینم چهامین ماهگردت گل قشنگ مامان که خونه مامان جون و باباجون بودیم
ای شیطون
این دخمل قشنگ هم صبا جون دختر فریبا جون، دوست مامانی هستن