هفته آخر ماه پنجم
عزیز دل مامانی
این هفته شما هفته آخر از ماه پنجم رو میگذرونی و 11 اسفند وارد ماه ششم از زندگی زیبات میشی.
دیروز ساعت 8 صبح با هم رفتیم پیش آقای دکتر مهربون شما و به سلامتی جوجوی مامان دیگه غذای کمکی رو برات شروع میکنم. حریره بادوم، فرنی، سرلاک و 4 هفته دیگه هم سوپ خوشمزه برات درست میکنم عزیز دلم که بخوری و تپلی مپلی شی.
رهام جونم وقتی به چشمات نگاه میکنم، وقتی با عشق بهم نگاه میکنی و لبخند میزنی یه عشقی که اصلا نمیتونم توصیفش کنم همه ی وجودمو میگیره، دلم پر از حرف میشه برات ولی وقتی میخوام برات بنویسمشون انگار هیچی یادم نمیاد. پس عزیزکم همینقدر و از مامانی قبول کن و بدون که مامان بیشتر از هر چیز و هر کس تو این دنیا دوست داره. با وجودت هر روز بیشتر احساس خوشبختی میکنم و به جرات میگم با وجود شما گلم من خوشبخت ترین آدم روی این کره خاکی هستم. الان که داشتم میخوابوندمت چرخیده بودی به سمتم و دو دستی با اون دستای نازت مچ دستمو گرفته بودی و تا میخواستم دستمو بکشم که بذارمت تو تختت چشماتو باز میکردی و محکم تر دستمو میگرفتی.
از کارای جدیدت بگم
جدیدا جیغ جیغو شدی البته میدونم که اینم جزو مراحل رشد شما نی نی ها هست.
خیلی ددر رفتنو دوست داری و این دو سه روزه که هوا خوب بود کلی بیرون بردمت و خودم هم کمی خرید کردم.
وقتی باهات بازی میکنیم یا میخوایم بریم بیرون با صدا ذوق میکنی.
امروز که رفته بودیم خونه مامان جون اینا وقتی رسیدیم لباستو در آوردم و گذاشتمت رو زمین بلافاصله زدی زیر گریه نمیدونم فکر کردی میخوام برم یا ناراحت شدی که از بیرون اومدیم یه گریه ای کردی که بیا و اشکارو ببین
خیلی سعی میکنی که بشینی و وقتی میذارمت تو صندلی غذات با اینکه میذارم تو حالت نیمه خوابیده زور میزنی و بالا تنه ات رو بلند میکنی که بشینی.
داری تلاش میکنی که بشینی و ماشینتو برداری
این عکسم بابایی دوست داشت برات بذارم تو وبلاگت خیلی خوبه این عکست. پسرم دست وِلی هم بلده شیشه بخوره
اینم از دست خوردنت مامانی، اونم دو دستی
من عاشق اینا هستم، وای خدایاااااا