رهام رهام ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رهام، عشق مامانی و بابایی

هفت ماهگی پسری جونم

عزیز دل مامان سلام اول از همه به خاطر این تاخیر یک ماهه از شما عسل خودم عذرخواهی میکنم، البته میدونم که هیچ عذری پذیرفته نیست ولی خوب خیلی سرمون شلوغ بود این یک ماه  زودی میرم سر شیرین کاریهات و کارایی که این ماه انجام میدی و کارایی که تازگی یاد گرفتی. تقریبا 3، 4 هفته میشه که دیگه خودت میشینی. وقتی میگم دست دست دس دسی شما دست میزنی و میخندی  ماشین سواری و ماشین بازی رو دوست داری و سوار ماشین که میشیم بلند از خودت صدا در میاری و مثلا قان قان میکنی. توی خونه هم وقتی ماشیناتو میذارم کنارت که بازی کنی میگیری تو دستات و همینطور که حرکتشون میدی صداشونم در میاری. قربونت برم نارنده ی (راننده) من. حموم...
4 خرداد 1393

ششمین ماهگردت مبارک عسل مامانی

عسل مامان سال نو مبارک   البته با 19 روز تاخیر. عزیز دلم  شما امروز 6 ماه و 7 روزه شدی. امسال عید برای همه ی ما یه عید خاص بود چون شما گل قشنگمون اولین سالی بود که کنارمون بودی و دلیل همه ی شادیمون شما بودی. امسال تعطیلات من و بابایی تصمیم گرفتیم که خونه بمونیم و مسافرت نریم چون هوا سرد بود و همه جا هم حسابی شلوغ بود و با این وضعیت هیچ کجا بهتر از خونمون نبود. 11 فروردین شما واکسن زدی و این بار خیلی اذیت شدی، تا سه روز تبت بالا بود و بی اشتها شده بودی. بعد از اون هم انگار یه ویروسی گرفتی که تنت دونه های قرمز زد و حسابی کلافه بودی. روزی که واکسن زدی به خاطر تبت بردمت پیش دکترت که بهت قطره داد و گفت که باید چه...
19 فروردين 1393

شرحی از شش ماهگی عسل مامان و تولد مامانی

عزیز مامان کم کم داره فصل سرما میره و روزهای قشنگ بهار از راه میرسن.  این سال نو و این عید زیبا رو به شما نو گلم و همه نی نی ها تبریک میگم و از خدا میخوام تو این سال جدید هیچ دلی غصه دار نباشه ، هیچ کوچولویی بیمار نباشه و صدای خنده ی تمام آدما تو کهکشان بپیچه و همه به آرزوهامون برسیم. از خدا میخوام که این سال جدید چشم همه عزیزایی که منتظر نی نی هستن روشن بشه و کلی خبرای خوب بشنویم.       الهی آمین عزیزم روزا خیلی زود دارن میگذرن و شما روز به روز داری بزرگتر میشی و با کارای تازه مامانو به وجد میاری. جدیدا نانای یاد گرفتی که استارتشو مامان جون زد انقد برات نانای کرد که یاد گرفتی و حالا دیگه تا میگیم نانای نای...
26 اسفند 1392

پنجمین ماهگرد و اولین غذا خوردنت گل قشنگم

عزیز دل مامانی، رهام جونم پنجمین ماهگرد مبارک  اینم عکسای تولد پنج ماهگیت که خونه ی مادر جون و پدر جون (مامان و بابای باباییت) بودیم. این آستین کوتاه قشنگ رو هم عمه مینا و عمه مهشید برات گرفتن. دستشون درد نکنه. از کارای جدیدی که انجام میدی: موقع شیر خوردن حسابی شیطونی و بازیگوشی میکنی و هی اینور اونور میشی وقتی بابایی از سر کار میاد و باهات بازی میکنه خیلی دوست داری و تا ساکت میشه منتظر میشی که دوباره باهات بازی کنه و با صدای (اِاااااااااا) صداش میکنی که بازم باهات بازی کنه. تو دمرو شدن هم دیگه استاد شدی و تا چشم ازت بر میدارم دمر میشی ولی دوست نداری زیاد تو اون وضعیت باقی بمونی و جیغت...
21 اسفند 1392

هفته آخر ماه پنجم

عزیز دل مامانی  این هفته شما هفته آخر از ماه پنجم رو میگذرونی و 11 اسفند وارد ماه ششم از زندگی زیبات میشی. دیروز ساعت 8 صبح با هم رفتیم پیش آقای دکتر مهربون شما و  به سلامتی جوجوی مامان دیگه غذای کمکی رو برات شروع میکنم. حریره بادوم، فرنی، سرلاک و 4 هفته دیگه هم سوپ خوشمزه برات درست میکنم عزیز دلم که بخوری و تپلی مپلی شی. رهام جونم وقتی به چشمات نگاه میکنم، وقتی با عشق بهم نگاه میکنی و لبخند میزنی یه عشقی که اصلا نمیتونم توصیفش کنم همه ی وجودمو میگیره، دلم پر از حرف میشه برات ولی وقتی میخوام برات بنویسمشون انگار هیچی یادم نمیاد. پس عزیزکم همینقدر و از مامانی قبول کن و بدون که مامان بیشتر از هر چیز و هر کس تو این د...
7 اسفند 1392

شرحی از چهارماهگیت با چندتا عکس

جیگیلی جون مامان امروز شما 4 ماه و 16 روزه شدی عزیزم، ظهر مامان جون اومد اینجا با هم حمومت کردیم و حالا هم خوابیدی . از کارای جدیدی که انجام میدی بگم مامانی حسابی شیرین شدی . یه وقتایی برای اینکه بهت توجه کنیم و حواسمون بهت باشه الکی سرفه میکنی . یک هفته ای میشه که بهت شیره بادوم میدم و خیلی دوست داری. ببین چه بانمک میخوری.     دیگه با دست اسباب بازیها و هرچی که دم دستت باشه میگیری و مهارتت تو این کار بهتر شده. شیشت رو هم با دستات نگه میداری و میخوری. ساعت خوابت شده ١٠ تا ١١ و خیلی راحت تر میخوابی. شیر میخوری و کنارت دراز میکشم و برات لالایی میخونم و میخوابی  فکر کنم خیلی داری بهم وابسته...
28 بهمن 1392