رهام رهام ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

رهام، عشق مامانی و بابایی

تصمیم کبری

سلام مامانی حالت خوبه پسر قشنگم؟ از صبح که هیچی واسه مامی تکون نخوردی. عزیزم  پنجشنبه 26 اردیبهشت که رفتیم سونوگرافی من و تو  آخر هفته نوزدهم بودیم . امروز هفته بیستم رو با هم شروع کردیم، به امید خدا این هفته که تموم بشه نصف راهو طی کردیم.چه زود گذشت. دوست دارم این دوران رو که تو فقط مال خود خودمی. مامانی یه کم خودخواه شده  تو سونوگرافی وزن شما رو نوشته 258 گرم. یعنی الان وزنت خوبه عسلم؟ خدای نکرده کم نباشه؟ برای فردا وقت دکتر دارم دوتایی میریم پیش خانم دکتر. ایشالا که خوب باشی. راستشو بخوای نمیدونم چرا اینجوری شدم، مامانی خیلی بد غذا شدم اصلا میل و اشتها به غذا ندارم. فقط دوست دارم مایعات بخورم و این اصلا برای ش...
28 ارديبهشت 1392

پسر گلم سلام

سلام عشق مامانی از روز سونوگرافی با یک روز تاخیر برات مینویسم، آخه اینقدر ذوق کرده بودم که تا شب فقط به تو فکر میکردم. عسل مامان دیرو من و تو و بابایی و مامان جون و عمه مینا همه با هم دسته جمعی رفتیم بیماریستان واسه سونوگرافی. همه دوست داشتن همرامون بیان اما دیگه بیشتر از این نمیشد همراه ببریم. دل تو دل من و بابایی نبود، از صبح اظطراب داشتم، فکر کنم از ذوقم بود. بابایی ساعت 2 از شرکت اومد ساعت 3 بود رفتیم دنبال مامان جون و عمه مینا و حرکت به سمت سونوگرافی. نمیدونی چه هوایی شده بود چه بارونی میومد خدا بارون رحمتشو برامون فرستاد. ساعت 3:45 دقیقه رسیدیم و من 4 وقت داشتم. اما از اون جایی که دکتر دیر اومد تا ساعت 5:30 معطل شدیم و...
27 ارديبهشت 1392

روز دیدار نزدیک شد

سلام عسل مامان خوبی مامانی؟  دل تو دلم نیست عسلی، به خاطر فردا، آخه فردا میریم سونوگرافی. فردا هم میتونم صدای قلب کوچولوتو بشنوم هم میتونم قدوبالای نازنینتو ببینم.  وای که دلم یه ذره شده برات. این فاصله های بین سونوگرافی خیلی دیر می گذرن. تازه فردا اگه افتخار بدی معلوم میشه که دختر نازه من و بابایی یا پسر ناز ما. آرزوی من و بابایی فقط سلامتی تو هست عزیزم، فرقی نداره که دخملی یا پسر. من و بابایی عاشقتیم. تکوناتم بیشتر شده، این یکی از خوشبختی های من هست که خیلی زود تکوناتو احساس کردم. وقتی یه روز کم تکون می خوری دلم تنگ میشه. خدا خدا میکنم یه حرکتی واسه مامانی بزنی. منم کلی ذوق کنم. نمی دونی که خاله مهشاد...
25 ارديبهشت 1392

اولین حرکتهای عسلی که مامانو کلی ذوق زده کرد.

خوشمل مامان فکر کنم داری شیطون میشی، دیروز اولین حرکتاتو احساس کردم ، اونم با چه شدتی. عزیزم واقعا بهترین احساس زندگیم بود. میدونستی که روز مادر بود و میخواستی مامانو خوشحال کنی. ای بلای مامان.  خیلی احساس خوبیه ، بابایی شب که از سر کار اومد یه ساعت دستشو گذاشت رو دل مامان منتظر شد که تو یه حرکتی بکنی ولی افتخار ندادی، شاید خوابیده بودی. من و بابایی عاشقتیم و هر روزمونو با عشق تو شروع می کنیم. دوست دارم.    ...
13 ارديبهشت 1392