پسر نازنین مامان یازده ماهگیت مبارک
عشق مامان چه زود یازده ماه گذشت و تو هر روز تغییر میکنی و بزرگتر میشی و با کارای جدید بهترین احساسو به من و بابایی میدی. باورم نمیشه ماه دیگه تولدته کوچول موچول من.
از خدا سپاسگزارم به خاطر بودنت، به خاطر شادی و آرامشی که به زندگیمون دادی.
تلاش برای خرابکاری
و بالاخره نتیجه داد
همش در حال فرار بودی و نذاشتی یه عکس خوب ازت بگیرم
عزیز مامان به بابایی میگی "بابا" و من همچنان "ماماما" هستم.
وقتی شیر میخوای و میای سراغم میگی "نانا"
دالی بازی دوست داری و وقتی میبینی حواسم بهت نیست اگه لباس یا پارچه یا کتابی دم دستت باشه میاری جلو صورتتو هی با اون چشمات که میخندن از پشتش سرک میکشی و میخندی. گاهی هم وقتی میگم دالی تکرار میکنی و میگی " دااااااا"
چند روز پیش از روی دراور اسپری منو برداشتی و من صداشو در می آوردم و میگفتم "پیس، پیس" و شما هم میخندیدی و اسپری و مینداختی پایین وقتی میگفتم افتاد کف دستتو باز میکردی و با اشاره به اسپری میگفتی "اوووودد"
وقتی سوار تاب میشی تاب تاب عباسی میخونی تاب تابشو میگی و بقیه اش و به زبون خودت میخونی.
به گل میگی "دو"
وقتی سشوار و میبینی صداشو در میاری و اوووو اووووو میکنی، قربونت برم خیلی بانمک میشی
بوسیدن و یاد گرفتی و بوسم میکنی :)))))))
عسل مامان چون پست قبلی زیاد شده بود نشد که همه عکسای ماه قبلو برات بذارم ، تو این پست اول عکسای همین ماه رو و بعد عکسای جا مونده را برات میذارم مامانی.
برای اولین بار بردیمت زمین بازی پارک خانواده و سوار تاب شدی، چه تاب کثیفی هم بود ولی خیلی خوشت اومده بود.
سیب خوردن با اخم!
نون میخوره قشنگ مامان
رفتی زیر میز که تلفن و برداری